loading...
اس ام اس| عکس بازیگران| مدل لباس|دانلود فیلم|دکوراسیون
پایگاه تفریحی و سرگرمی اس ام اس سند

با عضویت رایگان  در وب اس ام اس سند از امکانات ویژه زیر بهرمند خواهید شد

برای عضویت و استفاده از امکانات ویژه بر روی لینک زیر کلیک کنید

 

 


آخرین ارسال های انجمن
Admin بازدید : 265 جمعه 06 دی 1392 نظرات (2)
داستان فوق العاده جالب و آموزنده یک زندانی!

 

 
روزی در زمان پادشاهیه لوئیس چهاردهم، زندانی ای بود که محکوم به اعدام شده بود و در زندان قلعه ای زندانی شده بود.فقط یک روز به اعدام فرد زندانی باقی مونده بود. پادشاه لوئیس چهاردهم معروف به این بوده که رفتارهای عجیب و غریبی داشته.اون شب زندانی از دیدن پادشاه تو زندان خودش متعجب شد،پادشاه به زندانی گفت: به تو فرصت میدهم ، اگر موفق شدی میتونی نجات پیدا کنی!.در زندانِ تو راهی به سمت بیرون وجود داره که نگهبان هم نداره، اگه تونستی پیداش کنی، نجات پیدا میکنی و اگر نتونستی پیداش کنی با طلوع آفتاب نگهبانها میان و تو رو واسه ی اعدام میبرن

 

 
 
 
پادشاه و نگهبانان زندان رو ترک کردن و غل و زنجیرهای زندانی رو هم باز کردن…زندانی شروع به گشتن کرد، جایی که در اون زندانی بود چندین اتاق وجود داشت، شروع کرد به گشتنِ همه جا…وقتی یه جایی رو پیدا کرد که  با فرش کوچکی پوشونده شده بود خیلی خوشحال شد و بارقه های امید درونش روشن شد..وقتی بازش کرد دید که پله هایی داره و به زیرزمین راه داره و بعد پله هایی هم به سمت بالا داره،زندانی پله ها رو بالا رفت، تا اینکه وزش باد رو حس کرد..وقتی جلوتر رفت دید در بالای قلعه ی بلندی ایستاده و اصلا زمین رو نمیشه دید..دوباره به زندان برگشت ولی مطمئن بود که پادشاه به او دروغ نگفته…رو زمین دراز کشید و پاشو به دیوار تکیه داد و ناگهان حس کرد که سنگی تو دیوار تکون میخوره..

 

 
 
از جا پرید و بلند شد و دید میتونه سنگ رو تکون بده..وقتی سنگ رو جابجا کرد یه دالانی رو دید که به زور میشه توش خزید…زندانی شروع به خزیدن کرد…هرچقدر جلوتر میرفت تونل فراخ تر میشد و کم کم صدای جریان آب رو شنید..در انتهای دالان به پنجره ای رسید که به سمت بیرونه اما با میله های فولادی راه خروج وجود نداره…ولی میشه بیرون رو دید…تمام طول شب زندانی به دنبال یافتن راه خروج بود… و راههای زیادی رو امتحان کرد اما هیچ کدوم از اون راهها به بیرون ختم نمیشد

 

 
شب تموم شد…وناگهان امپراطور رو دید که بهش گفت: می بینم که هنوز اینجایی..زندانی گفت: فکر میکردم با من صادق هستی ای پادشاه…من تمام طول شب دنبال راه خروج گشتم اما نتیجه ای نداشت…. پادشاه جواب داد: من با تو صادق بودم…در زندان باز بود و تو میتونستی بیرون بری!!!!

 

 

انسان گاهی راههای خیلی سخت رو  برای موفقیت امتحان میکنه، در حالی که راه موفقیت خیلی واضح روبه روش وجود داره…سعی کنیم این راهها رو پیدا کنیم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط رضــــا(بیست دانلــود)(اینو بخون),ن قبلی رو در تاریخ 1392/10/06 و 19:01 دقیقه ارسال شده است

سلام !!!!!! نظر لطفتونه !!!!!!!



لینکتون رو ثبت کردم !!!!!!!! لطفا لینک من رو ست کنید ! اوکـــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟شکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک
پاسخ : داداش لینکی ندیدم

این نظر توسط افسون در تاریخ 1392/10/06 و 16:20 دقیقه ارسال شده است

سلام مرسی از حضورتون وب شما هم زیبا و دیدنیهشکلک
اگه دوست داشتی منم به اسم وبم بلینک مرسیشکلک
پاسخ : لینک شدی عزیزم


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون درباره ی سایت ما چیست؟
    تبادل لینک با ما
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1802
  • کل نظرات : 319
  • افراد آنلاین : 135
  • تعداد اعضا : 343
  • آی پی امروز : 510
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 2,148
  • باردید دیروز : 96
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 3,031
  • بازدید ماه : 3,031
  • بازدید سال : 28,581
  • بازدید کلی : 1,190,487
  • ارسال مطلب

    شما نيز نويسنده سايت ما باشيد

    شما هم جزء کساني‌ باشيد که مي‌خواهيد مطلب خود را منتشر کنيد با ارسال مطلب خود ميتوانيد يکي‌ از ارسال کنندگان سايت باشيد تنها با فشار دادن ارسال مطلب شما هدايت ميشويد به بخش ارسال‌ها و مطلب خود را ثبت کنيد .

    ابتدا در سايت عضو شده تا پنل کاربري براي ارسال مطلب براي شما ايجاد گردد.

    ارسال

    نصب تولبار سایت
    پشتیبانی آنلاین

    ارتباط با مدیر